بابای من قشنگترین بابای دنیاست.

رفته بودیم کناره های آشپزخونه رو بیاریم ( بله. بله. من بالاخره کار خودمو کردم و کناره ی گردویی رنگ گرفتم برای آشپزخونه ...الان هم خوشحال و خندانم) اونجا مجیدو دیدیم. حواسم رفت پی حرفهای مجید اولش به بابام گفت:سلام حاجی...خیلی مخلصم حاجی...بابام گفت حالش چطوره؟..یعنی حالت چطوره..بابام دوست داره به کسایی که دوست داره اینطور بگه..حالش چطوره مجید..یعنی حال آدمی که دوست دارم و خودش می دونه چطوره لابد ...به بابام گفتم اینو می خوام. نمی دونستم از همه گرونتره قالیه...مجید گفت: بیست..از همه جنسا بهتره این حاجی..رو به بابام گفت اینارو. از ترس بابام رو به بابام به من گفت اینارو...بابام گفت این دختر ما از بچگی از همون موقعی که بغلش می زدم می بردمش دکان می بردمش دکه می بردمش سوپری دس رو گرونترین و بهترین چیزا می ذاشت..بچه بود..دو سه ساله...علی گفت: جنس شناسه حاجی..اینه که دس رو من گذاشت. بابام اخم کرد به علی بد رقم. علی تا خود خونه بغ کرد چیزی نگفت. تو راه هی خودمو برا بابام لوس کردم!