خیلی سعی کردم بخوابم نشد. خواستم کلداستاپی چیزی بخورم بلکن بخوابم این آقاهه نذاشت. گفت کلیه هات ممکنه هنگ کنه. خو باشه. می دونمم که کوپن نوشته های امروزم تموم شده؛ لکن مرا  از تمام شدن کوپن خیالی نیست.از بلاگفا بپرسین اصلن. خواستم کتاب بخونم اما دکترم گفته نخونم. فکر می کنید دارم چیز شعر می بافم بازم؟ نه به مولا.
اومدم بگم که این دکتره که آقاهه اصرار داره منو ببره پیشش -بازم -با بقیه فرق می کنه. هرچی کردم سرم داد بزنه یا به آقاهه ی روشنفکر که زن افسرده اشو می بره پیش روانپزشک حاذق و رنجشی زین بابت هم نداره دربیاد بگه که بابا ورش دار تحفه اتو ببر خونه قرمه سبزیشو بپزه ...درنیومد. هر چی جینگولک بازی دراوردم و ادای آدمهایی که قراره به زودی خودکشی کنن رو دراوردم ککشم نگزید. هرچی نامربوط گفتم و عورت خلی رو به حد اعلای خودش رسوندم فقط لبخند زد. قبلیا بازی می خوردن ازم. تو دلم به ریش و گیس همه اشون می خندیدم. و دلم خنک می شد که تو ذوق آقاهه خورده که از پسم برنیومده هیچ کدومشون. نگران می شدن و به آقاهه می گفتن از دست رفته این زن. چرا نمی بری بستریش کنی..شوک..خنگا.
 تو هوا شکل می کشیدم و اینا ..این یکی اما سفارش دکتره. دکتر دوست مهندسه. وقتی دکتری سفارش دکتر باشه کشک نمی شه که. مهندس آقاهه امونه. دکتر دوست دوران دبیرستان مهندسه. 
بعدش حس کردم عاشقش شدم! امشب رفتم تو حیاط ته وینستونه رو دراوردم و بعدش دندونامو با صابون شستم. یعنی مسواکو کشیدم رو صابون. چندتا شیار درست شد رو صابون. مسواکو کشیدم رو دندونام. لثه ام یه خورده زخم شد. صابونش وینولیا نبود البته -مهرزاد- . بعد قرقره کردم با دم کرده ی دارچین. حال داد این محو آثار جرم. لباسارو کندم تو همون حیاط و دوش گرفتم با شلنگه و لرزیدم و ملافه رو از رو طناب برداشتم پیچیدم خودمو توش و به روانپزشکه فکر کردم که موهای جوگندمی خوشرنگ و حالتی داره. و نگاهش که آدمو لخت می کنه بی که دستش بزنه. بی که آدم را دست بزند. برهنه. نه که لباستو بکنه -که بد هم نبود می کند- منظور اینه که چیز.... منظور همانی است که الان شما گرفتیدش.
بعد آخرش در بیاد به ات بگه: تو هیچیت نیست خانم-البته شما بگه تو گفتن مال ما بی تربیتاس- از من سالمتری دختر. کتاب کمتر بخون فقط. به آقاهه بگه این خانم شما کتاب زده شده مهندس جان...همین. چند وقتی بیارش تو همین دنیا. "چند وقتی بیارش مطب"..کاش اینو می گفت. اصن نکرد بگه بازم بیارش. چیزی که بقیه اشون می گفتن که مثلن فلان وقت بیارش ببینیم اسکیزوفرنیش بدخیم شده یا نه..موهاشو جوید بالاخره یانه... نامرد هیچ نگفت. گفت برو زندگیتو بکن دختر. احمق خوش تیپ.
همه ی بروبکس رو هم می شناخت از هدایت و کافکا گرفته تا فرهاد جعفری! تا لاهیری. تا همه و همه و همه. خورد تو ذوقم از دستش. رفته بودم تفریح اما یه خرده گوشم پیچونده شد. دلم خواست نزدیک بشم به‌اش. پولی ام که باشه می ارزه. برم پولامو جمع کنم از فردا؛برم مطبش بشینم نگام کنه و من براش بگم که اگه این لعنتیا نبودن چه خوشبخت بودم حالا. کتابارو می گم.
اما مچل اینجاس که  این آقاهه که از نظر من اون و رفیقش- دکتر سجاد- یه باکیشون هس که حاضرن با من تا کنن، خیلی حرف گوش کنه تو ای زمینه ها. وقتی دکتر سجاد بگه نبرش دیگه علی جان. علی جان عمرن اگه ببردم. من هم تنهایی حوصله ام نمی شه برم. چون تو این شهر نیس که دکتره. کمی اونور دنیاس...می رم اما. شده شروع کنم جویدن کاغذ می رم.

فقط می ترسم از خودم. من بی جنبه و ظرفیتم. زود عاشق می شم. عاشقم که بشم خطرناک می شم.

پ.ن: پای چپم درد می کنه از سرمای توی حیاط..من هم سردم می شه درسته.

 ترانه ای که الان تو گوشمه. خیلی هم قشنگه و دوست داشتم شما هم بشنوید. اما چون تو شماها یه مسلمون نیس بگه به ام که چطو آپلود کنم موسیقیامو..خودم می شنومش . خسیسای یاری نرسون. 

 نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم شهریور 1389ساعت 4:41  توسط jenan